من حيفم مى آيد در مورد اثرگذارى تعيينكنندهى آن پير فرزانه و عارف بزرگ در دفاع مقدس چيزى نگويم. هر چند بيان آن و ادا نمودن حق مطلب فرصت و گسترهى بيشترى را مىطلبد و كار هركسى نيست ولى من كوتاه و گذرا و بيشتر از نگاه يك نظامى و نيروى عملياتى، در اينجا به اين مقوله نگاه مىكنم فقط يك بعد از هزار بعد.
در حقيقت حضرت امام سازمان رزم مىچيدند، درست مثل امام حسين (ع( كه با همان تعداد اندك ياران خود، يمين و يسار چيدند. فرماندهى پياده و سوار مشخص كردند و خود در قلب لشكر مستقر شدند. حتى آيندهنگرى كردند كه در صورت حملهى دشمن به خيام حرم از پشت سر ضربه نخورند و راحتتر دفاع كنند و صدها نكتهى ظريف و قابل توجه ديگر. رهبر فقيد انقلاب هم چه از نظر تاكتيكى و چه از نظر جنگ روانى و تبليغاتى و هم از لحاظ ديپلماسى جهانى و مخصوصاً توجه به بالا بردن روحيهى جنگجويى ياران خود كه در فرهنگ ما به آن روحيهى شهادتطلبى مىگوييم، برنامهريزى كردند و مهرههاى خود را به دقت چيدند و با دست به ظاهر خالى كه در واقع پرقدرت بود به خاطر ايمان و اخلاص به خدا، فرصتها را از دشمن گرفتند و آنها را به موضع انفعالى كشاندند.
براى مثال در برخورد با صدام و به طور كلى نظام سياسى حاكم بر عراق، آنها را دستنشانده و تأثير گرفته از آمريكا و غرب و در يك كلام مزدور آنها معرفى كردند. اين براى امثال ما كه مىخواستيم در جبههى ايشان حضور داشته باشيم مهم بود. مثلاً فرمودند: »صدام، آن خادم سر سپردهى آمريكا، دست به تفرقهافكنى مسلمان زده است« و »آمريكا عراق را وادار نموده است خون جوانان ما را بريزد« و »اين صدام حسين است كه به واسطهى تحريك آمريكا به ما تجاوز كرده است.«(147)
در بعد برخورد روانى، در آن شرايط، كه اوضاع اصلاً خوب نبود، بعضى وقتها ما كم مىآورديم و در اين شرايط، خيلى كه خودمان را جمع و جور مىكرديم مىخواستيم به تكليف شرعى خود عمل كنيم، آنوقت ظهر كه سخنرانى امام را از راديو مىشنيديم كيف مىكرديم و سرحال مىشديم و بند پوتينها را محكم مىكرديم. اين گونه سخنان امام را كه حالا به آن اشاره مىكنم يادداشت مىكردم و قبل از عمليات - آن روزها هنوز در كردستان مىجنگيديم - براى نيروهاى منطقهى »بانه« يا »مريوان« كه آنجا نقطهى مرزى با عراق بود، مىخواندم، همه بال درمىآوردند و الله اكبر مىگفتند. آن وقت حس مىكردم كه مىشود با اين بچهها به اوج پيروزى رسيد. خود من بدون كمك گرفتن از امام و سخنان ايشان اصلاً يك قدم هم نمىتوانستم بردارم. حالا شرايط را براى شما بگويم. ياران امام در خيابانها و كوچههاى خرمشهر درگيرند و اوضاع پيچيده و در حال سقوط است، سوسنگرد در اختيار عراقىهاست. اهواز محاصره است، لشكر 10 زرهى دشمن تا »پل نادرى« نزديك دزفول آمده است. در غرب، »قصر شيرين« سقوط كرده و »سرپل ذهاب« و »نفت شهر« و خيلى شهرهاى ديگر در تصرف ارتش بعث درآمده است.
در اين شرايط امام مىفرمايند.
»ما همچو سيلى خواهيم زد به صدام و حزب بعث عراق كه ديگر بلند نشود از جاى خودش، ما بايد اين اشتباه را رفع كنيم هم از دولت غاصب عراق و هم از ساير دولتهاى اسلامى كه گمان مىكنند اگر چنانچه هجومى به ايران بشود، ايران صدمه به آن وارد مىشود.«(148)
شما ببينيد اين سخن چه قدرتى مىخواهد. امام در همين سخنرانى، موضع خود را فراتر از منطقه بيان مىكنند: »گمان مىكنند بعضى كه ما منزوى شدهايم به واسطهى مخالفت با آمريكا. خير آمريكا منزوى شده. ميزان ملتها هستند.«(149( و »صدام بايد محاكمه بشود همانطورى كه كارتر بايد محاكمه بشود.«(150)
آن حضرت از لحاظ روانشناسى هم برخوردى كمرشكن با صدام مىكنند و ضمن اينكه براى مردم عراق پيام مىدهند و با آنها حجت را تمام مىكنند كه با حزب بعث مخالفت كنند و با اسلام از سر صلح وارد شوند، مىگويند: »اين صدام حسين، من از اول وقتى كه روى كار آمد تنبه دادم كه اين ديوانه است، اين عقلش درست كار نمىكند و لهذا با ديوانگى دارد عمل مىكند و خودش را به هلاكت مىرساند.«(151)
امام خمينى در ارتباط با كشورهاى مرتجع منطقه هم به طور مستقيم اسم سران و اسم پادشاهان كشورهايى چون كويت، عربستان، اردن و مصر را مىآوردند و با افشاى وابستگى آنها به آمريكا، اعلام مىكردند كه آنها به طور مستقيم به صدام كمك مىكنند و دستشان با آمريكايىها يكى است. بعضى از آن پادشاهان همان موقع به طور علنى عليه جمهورى اسلامى موضع مىگرفتند و بعضى ديگر سالها پس از تجاوز صدام به كويت اقرار به كمكهاى كلان و ميلياردى مىكردند.(152)
اين برخورد قهرآميز در حقيقت متفكرانهى امام كه نشأت از دشمنشناسى دقيق ايشان داشت مورد پذيرش مردم بود و آنها با درك شرايط و تأييد آن، شعارهاى خود را انتخاب مىكردند. شعارهايى مانند مرگ بر صدام، مرگ بر آمريكا و انگليس و در شرايط ويژه تبرىهاى مختلف نتيجهى مواضع ويژهى امام و مسؤولين نظام جمهورى اسلامى ايران بود.(153)
اشارهى ديگرى هم داشته باشم و آن اينكه امام در شرايط بحرانى سخنانى مىگفتند كه غوغا مىكرد. مثلاً يادم هست وقتى كه اهواز در حال سقوط بود و آن زمانى بود كه سوسنگرد سقوط كرده و عراقىها از »حميديه« گذشته بودند، يعنى همه چيز در خوزستان تمام شده بود. ما اوضاع را پيگيرى مىكرديم و همه نگران بودند. وقتى خدمت امام گفته بودند، شايد هم با ترس و لرز و نگرانى - كه اهواز در حال سقوط است - امام فرموده بودند: »مگر جوانان اهواز مردهاند.«(154( هركس اين را مىشنيد چه اهوازى، چه مشهدى، چه كرد يا بلوچ، احساس قدرت مىكرد. يك شورى در دلها ايجاد مىشد كه قابل وصف نيست. آن روز كمتر از بيست نفر از بچههاى اهواز به فرماندهى شهيد غيور اصلى رفتند و در يك شبيخون لشكر 9 زرهى عراق را عقب راندند و اوضاع دگرگون شد. اين مواضع و اثربخشى آن دشمن و حاميان او را نگران مىكرد؛(155( زيرا اصلاً انتظار مقاومت آن هم در اين حد و هجوم و عمليات شبانه را نداشتند. حالا با گذشت حدود 25 سال از آن روزها، وقتى نگاه مىكنم مىفهمم افق ديد حضرت امام (ره( چقدر بلند و دستنايافتنى بود.