يادم مىآيد كه در يك مجلس روضهخوانى شركت كرده بودم و به تصميم خود فكر مىكردم و مىخواستم در اين مورد استخاره بكنم. پس از روضه وقتى آن روحانى كه سيد بزرگوارى بود از منبر پايين آمد، پيش ايشان رفته و گفتم: »حاج آقا نيتى كردهام شما يك تفأل بزنيد.« به او نيتم را نگفتم، »من با خود نيت كرده بودم كه اگر با جديت درس بخوانم در دانشگاه قبول مىشوم، آيا اين راه به خير و صلاح من هست يا نه؟« آن سيد بزرگوار هم تفألى به قرآن زد و فرمود: »خيلى خوب است، شما پيشرفت مىكنيد.« بعد از اين پاسخ ديگر مصمم شدم كه درس بخوانم. من به اتفاق دو نفر از دوستانم به نام آقاى مهدى يزدى (برادر آيتالله محمد يزدى) و آقاى بصيرى، حسابى درس خوانديم و هر سه نفرمان در دانشگاه قبول شديم. در سال 1350 آقاى مهدى يزدى در دانشگاه اصفهان در رشتهى زمينشناسى قبول شد. آقاى بصيرى در دانشگاه كرج در رشتهى كشاورزى قبول شد. من هم در دانشگاه تبريز در رشتهى زمينشناسى قبول شدم و خيلى جالب بود كه ما سه نفر با تلاش و جديت در كارمان توانستيم در دانشگاه قبول شويم.
آن روزى كه من در دانشگاه قبول شدم با روز ازدواج برادرم سيدمرتضى صفوى مصادف بود، همهى اقوام و ميهمانان در خانهى پدرم در اصفهان جمع شده بودند، همان روز هم روزنامه، اسامى قبول شدگان دانشگاه را اعلام كرده بود. وقتى برادرم كه داماد بود فهميد من در دانشگاه قبول شدهام مرا سر دست بلند كرد و ديگر اقوام هم بر سر و روى من نقل و نبات مىريختند و صلوات مىفرستادند.
اما عواملى كه باعث شد در رشتهى زمينشناسى قبول شوم، علاقهاى بود كه در دورهى دبيرستان به درس زمينشناسى پيدا كرده بودم. در اوقات فراغت زمانى كه به كنار رودخانهى زايندهرود مىرفتم، جمعآورى فسيل حيوانات برايم خيلى جالب بود، يا وقتى كه همراه دوستانم براى كوهنوردى به كوه كلاهقاضىمىرفتيم، فسيلهاى كوچكى را مىيافتيم كه بعد از گذشت سالهاى بسيار، بقاياى حيوانات بر آنها نقش بسته بود؛ اين موضوعات علاقهام را به رشتهى زمينشناسى زياد كرد و به همين خاطر رشتهى زمينشناسى را در دانشگاه انتخاب كردم و قبول هم شدم. براى ثبتنام دانشگاه مىبايست به شهر تبريز مىرفتم، به همين خاطر مبلغ 2000 تومان براى ثبت نام و ديگر مخارج سفر از پدرم پول گرفتم. پدرم خيلى خوشحال بودند و عليرغم اينكه اين مبلغ در سال 1350 خيلى ارزش داشت، با كمال ميل آن را در اختيارم قرار دادند و چون ايشان نمىتوانستند همراهم به تبريز بيايند و هر كدام از برادرهايم نيز در جايى مشغول كار بودند، پدرم مقدمات سفرم را فراهم كردند و من به تنهايى به شهرى كه تاكنون نرفته بودم سفر كردم. در آن زمان اتوبوسها مستقيماً از اصفهان به تبريز نمىرفتند و مىبايست به تهران مىآمدم. بعد از آمدن به تهران از خيابان باب همايون، بليط تبريز را تهيه كردم و عازم تبريز شدم.