من كه روزهاى اول با يك روحيهى خاصى وارد دانشگاه شده بودم و افكار مذهبى داشتم، ديدم كه در دانشگاه از مذهب و شريعت خبرى نيست. هنگام ظهر، جايى براى نماز خواندن نبود؛ اصلاً نمازخانهاى در دانشكده وجود نداشت و ما هر بار براى نماز خواندن با مشكلاتى مواجه بوديم و همين امر باعث ناراحتى من شده بود.
در سال 1350 به لطف خداوند يك عده از دانشجويان مؤمن و معتقد از مناطق مختلف ايران به دانشگاه تبريز آمده بودند؛ در دانشكدهى فنى با سرلشكر شهيد مهندس مهدى باكرى،شهيد مهندس ابوالحسن آلاسحاق،شهيد مهندس حميد سليمىو مهندس احمد خرم آشنا شدم و با عدهى ديگرى از نيروهاى مؤمن و مذهبى كه در دانشكدههاى مختلف حضور داشتند دور هم جمع شديم و از همين جا مقدمات اولين تشكلهاى دانشجويى ما شكل گرفت.
در همان سال ما مصمم شديم كه نمازخانهاى در دانشكدهى علوم تربيتى ايجاد كنيم و با اصرار زياد و فشار آوردن به مسئولين، يك اتاق به مساحت 2*2 را تبديل به نمازخانه كرديم. اين اقدام در ديگر دانشكدهها نيز انجام گرفت و اتاقهايى براى اقامهى نماز اختصاص داده شد.
. دانشگاه تبريز، پنج يا شش دانشكده داشت و تقريباً همهى بچههاى مؤمن و متعهد و مذهبى دانشكدهها خيلى زود همديگر را شناختند و گرد هم جمع شدند و كمكم كنترل مسائل سياسى دانشگاه به دست ما افتاد. در سال دوم دانشگاه، خوابگاهى را كه در شرق تبريز قرار داشت به ما دادند؛ اكثر بچههاى مذهبى به اين خوابگاه آمدند. نام اين خوابگاه وليعهد بود و بچهها اسم خوابگاه را وليعصر گذاشته بودند.
ما فعاليتهايمان را از همين خوابگاه شروع كرديم. در اولين قدم سه تا از اتاقهاى خوابگاه را تبديل به نمازخانه كرديم، و نمازها را به جماعتبرگزار مىكرديم. در همان نمازخانه كلاسهاى تفسير قرآن و تفسير نهجالبلاغه را تشكيل داديم. اين كلاسها بهصورت رسمى و منظم برگزار مىشد. مسئوليت سازماندهى و برگزارى برنامههاى مذهبى به عهدهى شوراى دانشجويى بود و در همان خوابگاه وليعصر تصميمگيرى اصلى انجام مىگرفت. ما فعاليتهاى اعتقادى و مذهبى را در آن زمان با دعوت از شخصيتها و بزرگانى چون مرحوم استاد محمدتقى جعفرى، آقاى فخرالدين حجازىو آقاى على(محمد) بشارتى انجام مىداديم.
يادم هست كه يكبار كه استاد محمدتقى جعفرى را براى سخنرانى به تالار بزرگ دانشگاه دعوت كرده بوديم، ايشان آنقدر سطح بالا صحبت كرد كه عدهاى از دانشجويان و برگزاركنندگان جلسه يك يادداشت نوشته و به ايشان دادند و از وى خواستند كه سطح صحبتهايشان را پايينتر بياورند، ولى ايشان از همان جايگاه سخنرانى و پشت تريبون گفت: »شما اشاره به دانشجويان سطح معلوماتتان را قدرى بالا بياوريد.« واقعاً وقتى استاد محمدتقى جعفرى صحبت مىكرد ما قوت قلب مىگرفتيم. ايشان تمام مكاتب غربى و تفكرات اومانيستى و اگزيستانسياليستى را مقايسه مىكرد و در نهايت، پوچى اين مكاتب را ثابت مىكرد. همچنين از آقاى فخرالدين حجازى دعوت مىكرديم؛ ايشان راجع به تفسير سورهى »والتين والزيتون« سخنرانى مىكرد و بسيار هم خوب آيات را تفسير مىكرد. در جلسات خصوصى و دوستانه، آقاى بشارتى را دعوت مىكرديم كه ايشان بهطور منظم مىآمد و بهعنوان يك نيروى زجر كشيده، انقلابى و زندان رفته و شكنجه ديده كه با حيلههاى ساواك آشنا بود و نيز به عنوان كسى كه تسلط بسيارى به احاديث، روايات و آيات قرآن داشت و از يك حافظهى قوى و خوب نيز برخوردار بود، مورد احترام همهى ما بود اين جلسات و كلاسها براى بچههاى مؤمن بسيار مفيد بود.
ما از همان ابتدا محور تمام فعاليتهايمان را الگو گرفتن از روحانيت آگاه و مبارز قرار داديم، بخصوص حضرت امام خمينى(ره) كه بهعنوان محور اصلى مبارزه با شاه شناخته شده بودند. البته در آن زمان به ايشان »آيتالله العظمى خمينى« گفته مىشد. ما ايشان را نديده بوديم و آن زمان هم در تبعيد بودند، اما مقلد ايشان بوديم و نكته به نكته طبق رساله عمليه ايشان عمل مىكرديم. كتابها، نامهها، اعلاميهها و سخنرانىهاى امام به دستمان مىرسيد و تمام اقدامات سياسى ما براساس نظرات ايشان صورت مىپذيرفت. از طرفى هم با دانشجويانى در ارتباط بوديم كه با روحانيت مبارز رفت و آمد و اعتقاد به حركت امام داشتند و تحت تأثير خلق و خوى روحانيت قرار گرفته بودند و از همه مهمتر طبق رسالهى عمليه عمل مىكردند، نه كم و نه زياد و همين عشق و علاقه به روحانيت در آن مقطع حساس سالهاى 53 و 54 و 55 كه اوج حركتهاى گروههاى چپ در دانشگاه بود باعث شد كه نيروهاى مؤمن و مذهبى منحرف نشوند.