زمانى كه ما در شيراز در حال گذراندن خدمت افسر وظيفه بوديم، آگاه شديم كه آيتالله مدنى در نورآباد ممسنى در تبعيد به سر مىبرد. من به اتفاق آقاى فضائلى بعضى از روزهاى پنجشنبه كه از پادگان مرخص مىشديم، با همان ماشين ژيان كه اسمش را »شير« گذاشته بوديم، به نورآباد ممسنى مىرفتيم و خدمت ايشان مىرسيديم. منزل ايشان در كنار يك مسجد بود. وى ما را به گرمى مىپذيرفت و شام را ميهمان او بوديم و تا نيمههاى شب از معارف ايشان استفاده مىكرديم؛ در باب تفسير قرآن سؤالاتى از او مىپرسيديم و ايشان از آن درياى علم و اخلاق و معرفت خودش، ما را بهرهمند مىكرد و در هنگام صحبت آنچنان با متانت و وقار سخن مىگفت كه انسان جذب كلام ايشان مىشد. سيماى آيتالله مدنى نورانيت خاصى داشت؛ حالتهاى چشم ايشان شبيه حالت چشم امام(ره) بود. اخلاق و روحيات شهيد مدنى تأثير عجيبى در من گذارده بود. همواره در هنگام سخن گفتن سرشان پايين بود و با آن لهجهى آذرى ما را مجذوب خودشان كرده بودند. شهيد مدنى از شخصيت امام خمينى براى ما سخن مىگفت. در آن دوران خدمت سربازى رژيم و در آن ظلمات ارتش شاهنشاهى، سخت شيفتهى شخصيت امام شده بوديم. ما امام خمينى را نديده بوديم، اما مقلد ايشان بوديم و به خاطر عشقى كه از وجود امام در قلب ما ايجاد شده بود، مجذوب كلمات آيتالله شهيد مدنى شده بوديم. شهيد مدنى شاگرد امام(ره) بود و از اخلاقيات و روحيات امام براى ما مىگفت و محبت امام را عميقاً در دل ما جا مىانداخت. بعضى وقتها با ايشان تركى صحبت مىكردم و آقاى مدنى خيلى خوششان مىآمد و مىگفت: »مگر شما آذرى هستيد؟« من در جواب ايشان مىگفتم: »خير بنده اهل اصفهان هستم، اما چون چهار سال در دانشگاه تبريز درس خواندم و با مردم و بچههاى تبريز رفت و آمد داشتم، تركى را فرا گرفتم.« ايشان خوشحال مى شد، چون آنجا هيچكس غير از خانوادهى ايشان با وى تركى صحبت نمى كرد.
در طول اين مدت كه به ديدن آقاى مدنى به نورآباد مىرفتيم، مدتى ريههاى آقا عفونت كرده بود و سرفههاى ناجورى مىكرد؛ ما چند بار (حتى با اصرار) به ايشان مىگفتيم كه حاج آقا بياييد برويم شيراز و تحت درمان قرار بگيريد و بهبودى حاصل كنيد، اما ايشان مىگفت: »من هر روز صبح بايد به ژاندارمرى بروم و خود را معرفى كنم.« با آن حال مريض و ناراحتى كه داشتند و با آن سن زياد هر روز مجبور بودند كه به پاسگاه ژاندارمرى بروند و دفتر را امضا كند. خلاصه آنكه در آن اوضاع و احوال، روحيهى فوقالعاده و معنويت و اخلاق و رفتار ايشان در ما تأثير عجيبى گذارده بود و هرگز در كنار ايشان احساس خستگى نمى كرديم.