از وقايع ضد فرهنگىاى كه از سوى رژيم فاسد پهلوى در شيراز انجام مىگرفت، برگزارى جشنهاى به اصطلاح هنرى بود. يادم هست كه در سال 56 در يكى از همين جشن هنرها كه مسئول برگزارى آن فرح بود، از يك گروه هنرى خارجى دعوت شده بود تا در خيابان سعدى در داخل يك پاساژ چند طبقه كه در وسط آن يك اتاق شيشهاى بزرگ درست كرده بودند، برنامهى خود را اجرا كنند. بليط هم فروخته شده بود. ما شنيديم در روز اجراى برنامه، يك زن و مرد خارجى وارد اين اتاق شيشهاى شدند و آرام آرام همراه با رقص و آهنگ شروع كردند به استريپتيز، يعنى لباسهايشان را در آوردند و برهنه شدند و اعمال زشت و منافى اخلاق را در منظر همهى مردم انجام دادند. وقتى خبر اين برنامه به آيتالله شهيد دستغيبرسيد، ايشان در مسجد جامع شيراز بالاى منبر رفت و سخنرانى آتشينى ايراد كرد و فرمود: »آقاى شاه اگر دروازههاى تمدن بزرگ اين است، اينها به درد خودت مىخورد و اگر اين برنامه را جمع نكنيد، ما مساجد را تعطيل مىكنيم.« البته همين كار را هم ايشان كرد و به عنوان اعتراض مساجد را تعطيل كرد. بسيارى از مساجد بسته شد و مسئولين رژيم بعد از چند روز مجبور شدند اين برنامه و منظرهى بسيار زشت و فساد علنى را جمع كنند.
در ماههاى محرم و صفر در كلاسهاى درس آيتالله شهيد دستغيب حاضر مىشديم و از محضر ايشان استفاده مىكرديم. در همان زمان در مسجدى كه مربوط به آيتالله محلاتى بود به مدت ده روز كلاسهاى تفسير قرآن، توسط آقاى محسن قرائتى برگزار مىشد. ايشان با همين شيوه و لحن سخن و بيان مثالهاى شيرين و خندهدار، صحبت مىكرد؛ اين كلاسها خيلى جاذبه داشت.
در همان ماههاى آخر خدمت ما يعنى سال 56، رفته رفته مقدمات انقلاب در حال شكل گرفتن بود. دانشگاهها شلوغ شده بود؛ اعتصاب دانشجويان دانشگاه شيراز، سخنرانىهاى افشاگرانهى شهيد دستغيب عليه فساد رژيم، اعتراضات مردم و همهى اين مسائل باعث وحشت رژيم شده بود و به كليهى نيروهاى نظامى آمادهباش داده بودند. حتى به تيپ 55 هوابرد كه ما در آن خدمت مىكرديم دستور داده بودند كه كليهى نيروها بايد شبها با پوتين و اسلحه در محوطهى پادگان حضور داشته باشند و ماشينهاى نظامى هم آماده و مهيا باشد. اين آمادهباشها در پادگان براى ما خيلى سخت بود، زيرا اگر تيپ هوابرد را به داخل شهر مىبردند، ما نمىدانستيم چه كار بكنيم و چگونه از دستورات فرماندهان كه اغلب دستور تيراندازى مىدادند تمرد كنيم. الحمدلله چنين وضعيتى براى ما پيش نيامد. البته ركن دوم ارتش بعد از اينكه مطلع شد ما در پادگان نماز مىخوانيم و يا در مانورها روزه مىگيريم، نسبت به اعمال مذهبى ما حساس شده بود و شديداً ما را تحت كنترل قرار داده بود، اما وقتى مىفهميدند ما به مسائل نظامى بسيار علاقهمند هستيم و حتى در رشتههاى ورزشى رزمى مثل كاراته شركت مىكنيم، اعتنايى به رفتارهاى مذهبى ما نمىكردند؛ چون معمولاً افراد مذهبى، انقلابى و سياسى تن به آموزش نظامى نمىدادند. به هر جهت ركن دوم با اينكه مىدانست ما مذهبى و معتقد هستيم، ولى نتوانست به فعاليتهاى ما در داخل و مخصوصاً خارج از پادگان پى ببرد. اين موضوع از لطف و عنايات خاصهى خداوند نسبت به ما بود.
الحمدلله رب العالمين دوران سربازى، دوران پر خير بركتى براى من بود. براى من كه از آينده خبر نداشتم و نمىدانستم كه تقدير خداوند چه پيش خواهد آورد، اين لطف خدا بود كه آموزشهاى نظامى را به خوبى ياد بگيرم. در همين دوران فرصتهايى پيش مىآمد كه در محضر علمايى چون شهيد دستغيب و شهيد مدنى حاضر شوم و از درياى علم و اخلاق و معرفت اين بزرگان بهرهمند گردم.