من و آقاى فضائلى حدود يك ماه در فرانسه بوديم، تا اينكه امام خمينى(ره( به هر يك از دانشجويان كه از ايشان راجع به ادامهى مبارزه و بازگشت به ايران سؤال مىكردند، فرمودند: »لازم است كه دانشجويان به ايران باز گردند.« به خود ما نيز توصيه كردند كه به ايران برويد. امر ايشان ما را مكلف و مصمم نمود كه به سوى ايران حركت كنيم. البته قرار شد كه براى رفتن به ايران اقداماتى هم انجام دهيم و آن هم بردن مهمات و اسلحه از طريق كشور سوريه به ايران و استفاده از آن عليه نيروهاى امنيتى رژيم شاه بود. در همين مدت كه ما در فرانسه بوديم، مقدار قابل توجهى پول از ايران براى آقاى فضائلى فرستاده شد. با اين پول، يك پژوى سفيد رنگ از فرانسه و از آلمان يك بنز سبز رنگ و تعدادى بىسيم (تاكىواكى( با بُرد 5 كيلومترى خريدارى كرديم. بىسيمها را در زير صندلى ماشينها جاسازى كرديم و بعد از خداحافظى از آقاى غرضى و ديگر دوستان و ياران امام(ره( در نوفللوشاتو، به طرف ايران حركت كرديم. غذاى ما در بيشتر شهرهاى اروپايى، غذاى ساده و سرد بود. نظير كرهى مارگارين و يك بسته پنير و چند شيشه مربا و نانهاى باگت و از آنجا كه ذبح گوسفند و گاو در كشورهاى اروپايى مطابق با اصول شرعى مسلمانان به سختى پيدا مىشد و ما هم فرصت كافى نداشتيم، از خوردن گوشت و غذاهاى گرم پرهيز مىكرديم.
بعد از گذشتن از فرانسه، آلمان و اتريش وارد كشور بلغارستان شديم؛ از آنجا كه اين كشور داراى نظام سياسى كمونيستى بود و هر كس كه از كشورهاى بلوك غرب اروپا وارد اين كشورها مىشد شديداً مورد كنترل قرار مىگرفت و بازرسى دقيقى از وسائل و خود شخص انجام مىشد، ما نيز شديداً بازرسى شديم. وقتى پليس مرزى بلغارستان ماشينهاى ما را تفتيش كرد، بىسيمها را پيدا كرد و بعد از مصادرهى بىسيمها هر دو نفر ما را دستگير كرد و ما راهى زندان شديم. اين زمان درست با شب عاشوراى سال 57 مصادف بود، ما در همان زندان نماز مغرب و عشاء را خوانديم كه يكباره ديديم پليسهاى بلغارى با صداى بلند مىخندند، زيرا حركات ما برايشان تعجبآور بود. فرداى آن روز مجبور شديم كه يك وكيل بلغارى براى خود بگيريم و بعد از ارائهى مداركمان و حتى مدرك ترجمه شدهى تحصيلىام كه در رشتهى زمينشناسى بود دادگاه و پليس آنجا را متقاعد كرديم كه بىسيمها را براى تحقيقات زمينشناسى و رفت و آمد به بيابانها و مناطق مختلف تهيه كرده و جزء وسائل تخصصى حرفهى ماست. وكيل ما هم دفاعيات زيادى از ما انجام داد. البته پول هنگفتى گرفت، اما پليس بلغارستان حاضر نشد بىسيمها را به ما باز گرداند و بعد از يك روز زندانى كشيدن در بلغارستان آزاد شديم و به طرف كشور تركيه حركت كرديم. محل ورود ما به خاك تركيه قسمت غربى يا اروپايى استانبول بود. يك روز در اين شهر توقف كرديم. در استانبول چندين مسجد وجود داشت، مساجد قديمى، زيبا و بزرگ. موقع اذان ظهر و مغرب و عشاء جمعيت زيادى براى اقامهى نماز به مسجد مىآمدند و اين مكان مملو از جمعيت نمازگزار مىشد. ما در همين يك روز موفق شديم به تماشاى بعضى از مساجد شهر برويم؛ بازديد از آنها برايم بسيار جالب بود.
همچنين ما در شهر استانبول توانستيم يك غذاى گرم و خوشمزه بخوريم. در كشورهاى بين راه از اروپا به تركيه چنين غذاى گرمى نخورده بوديم. كباب استانبولى از جمله غذاهاى معروف بود. البته بيشتر اين كبابىها در كنار پيادهروها قرار داشتند و با تعدادى ميز و صندلى از مشتريان خود استقبال مىكردند. بعد از اقامت يك روزه در استانبول غربى، از روى پل بزرگى كه بر روى تنگهى بسفر قرار داشت، عبور كرديم و وارد استانبول شرقى و يا قسمت آسيايى تركيه شديم. از اين شهر به سمت آنكارا (پايتخت تركيه( حركت كرديم و در آنكارا به منزل يكى از دانشجويان مسلمان ايرانى – كه قبلاً با ايشان هماهنگى كرده بوديم – رفتيم و دو روز هم در آنكارا مانديم.
بعد از دو روز اقامت در آنكارا با دوست دانشجويمان خداحافظى كرده، به طرف كشور سوريه حركت كرديم. البته قبل از ورود به آن كشور بايد از مناطق انطاكيه و بندر اسكندرون كه در ساحل درياى مديترانه بود مىگذشتيم و بعد از آن به مرز زمينى تركيه با سوريه مىرسيديم.
من با اتومبيل خودم به طرف سوريه حركت كردم و بعد از گذشتن از مرز تركيه به سوريه وارد شده و به سوى شهر دمشق رفتم. در شهر دمشق بعد از ملاقات با آقاى على جنتى، ايشان ماشين را از من گرفته و بعد از باز كردن درهاى آن و قسمتهاى مختلف بدنه و صندوق عقب، با كمك دوستانشان مقادير زيادى سلاح و مهمات جاسازى كردند و حتى در كف چمدانى قالبهاى مواد منفجرهى تى. ان. تى(68( كه شبيه صابون است با روشى بسيار ماهرانه جاسازى كردند و روى آنها را ابتدا با مقوا و سپس با پارچه به صورت آسترى آن چنان ماهرانه استتار كردند كه كسى به راحتى پى به وجود آنها نمىبرد و در داخل چند عدد قوطى سيگار وينستون كه قبلاً محتويات اصلى آن خالى شده بود با مهارت خاصى چاشنى الكتريكى قرار دادند و به صورت اول بستهبندى كردند. در واقع هر كدام از قوطىهاى سيگار وينستون حاوى 20 عدد چاشنى شبيه سيگار بود. چند قبضه سلاح كلت كمرى ساخت ايتاليا نيز در بدنهى ماشين جاسازى شده بود.
بعد از اتمام اين اقدامات بنده به اتفاق (شهيد حميد باكرى) كه از طريق برادر ايشان (شهيد( مهدى باكرى در دوران دانشجويى در دانشگاه تبريز با هم آشنا شده بوديم به طرف مرز تركيه حركت كرديم. البته نگران بوديم كه مبادا مرزبانان ترك اتومبيل را با دقت مورد بازرسى قرار داده و اسلحه و مهمات را پيدا كنند، اما به يارى خدا چنين نشد و به راحتى از مرز سوريه گذشته و وارد خاك تركيه شديم و به سوى ايران آمديم. قبل از رسيدن به مرز ايران از شهرهاى غازى انتب و ارزنةالروم گذشتيم و به شهر مرزى بازرگان در خاك ايران رسيديم. قبل از رسيدن به مرز بازرگان نيز نگران بازرسى مرزبانان ايرانى بوديم.
ما علاوه بر مهمات، تعدادى جزوه و اطلاعات مكتوب راجع به طريقهى انفجار در نقاط حساس ايران با خود داشتيم كه اين جزوهها را در زير پيراهن مخفى كرديم؛ اگر چه بازرسى بدنى در مرز انجام نمىشد، اما براى احتياط لازم بود كه اين اطلاعات مخفى باشد. در ابتداى مرز حميد باكرى پياده شد تا در آن سوى مرز به من ملحق شود. درحالى كه من وارد پست بازرسى شدم، وجودم را ترس فرا گرفته بود، زيرا تحت تعقيب ساواك بودم و از سوى ديگر اتومبيل پر از مهمات بود و اگر لو مىرفتم تمام زحمات بر باد مىرفت، اما به يارى خداوند متعال و توسلى كه به ذات وجود او پيدا كردم، مأمورين مرزبانى دقت زيادى در بازرسى انجام ندادند و من بدون هيچ پيشآمد و اتفاقى از مرز عبور كردم و به همراه (شهيد( حميد باكرى تا سه راهى شهرستان خوى آمديم و ايشان در اين مكان از من جدا شد و به طرف اروميه حركت كرد. من هم به طرف مرند براى رسيدن به تهران و سپس اصفهان حركت كردم، اما مشكل اساسى در اين راه نبودن بنزين بود؛ زيرا كارگران پالايشگاههاى نفت اعتصاب كرده بودند و جايگاههاى بنزين يا تعطيل بود و يا مملو از افرادى بود كه گالن به دست منتظر خريد بنزين بودند و مسافتى كه من از مرز بازرگان تا اصفهان حداكثر مىبايستى 2 روز در راه باشم 4 يا 5 روز به طول انجاميد، بخصوص در شهر قم كه يك روز تمام گالن به دست به دنبال بنزين بودم، ولى به هر سختى كه بود به اصفهان رسيدم. فكر مىكنم حدود آذر ماه بود كه وارد شهر شدم، زيرا كاملاً حكومت نظامى برقرار بود و تمام خيابانهاى شهر، ميادين و حتى كوچهها نيز تحت كنترل نيروهاى ارتش رژيم شاه بود. من با دوستان و برادرانم تماس برقرار كردم و بازگشتم به ايران و حضورم در اصفهان را به ايشان اطلاع دادم. كمكم دوستان خودمان را جمع كرديم و به به فراهم كردن مقدمات كارهايى پرداختيم كه در جريان پيروزى انقلاب و بعد از آن بسيار مهم بود.