بعد از ماه رمضان آقاى حيدرى يك دوره كلاسهاى مختلف سياسى و روشهاى مقابله و مبارزه با ساواك را توسط خودشان براى ما گذاشت و آموزشهاى چريكى و ساختن انواع بمبهاى دستساز و مواد منفجره را در يكى از اردوگاههاى فلسطينى اطراف سوريه براى من و دوستم آقاى فضائلى ترتيب داد. كلاس تاريخ سياسى ايران و اسلام را خود ايشان تدريس مىكرد. همچنين آموزشهايى در ارتباط با روشهاى بازجويى ساواك بود كه در صورت دستگير شدن چگونه بايد از عهدهى سؤالات ساواكىها برآييم و چه بگوييم و چه نگوييم.
ايشان در خصوص سازمان مجاهدين خلق اطلاعات بسيار خوبى داشت و سرگذشت اين سازمان را از بدو تأسيس تا زمان مرتد شدن اعضاى آن، كاملاً توضيح و تفكرات اعتقادى و بينشهاى سياسى سازمان را شرح مىداد. وى داستان زندگى شخصيتهايى چونحنيفنژاد، شهيد مجيد شريفواقفى، عبدالرسول مشكينفام و شهيد على باكرى را خيلى جالب و زيبا تشريح مىكرد. ما هم تمام مطالب را يادداشتبردارى مىكرديم. آقاى حيدرى (مهندس غرضى) معلومات و اطلاعات بسيار كاملى در خصوص تاريخ اسلام و احزاب و گروههاى سياسى تاريخ معاصر ايران داشت و در بيان آن هم بسيار مسلط بود.
آموزشهاى نظامى ما هم در همان اردوگاه فلسطينى واقع در سوريه شروع شد. بعد از استقرار ما در پادگان به هر كداممان يك دست لباس و پوتين (مستعمل و كهنه) دادند. كلاسهاى آموزشى از فرداى آن روزى كه مستقر شديم شروع شد. البته برنامهى اردوگاه به اين شكل بود كه بعد از برنامهى صبحگاهى و ورزش، كلاسهاى نظامى و آموزش تخريب شروع مىشد. در كلاسهاى تخريب، روشهاى مختلف ساخت مواد منفجره با استفاده از تركيبات شيميايى نظير كلرات پتاسيم و ديگر عناصر را آموزش مىدادند. ساخت كوكتل مولوتوف و انفجار با مادهى T.N.T و ديناميت و چگونگى تخريب تأسيسات دولتى، انفجار پلها و ريل راهآهن، بمبگذارى در مراكز و سازمانهاى دولتى و كليهى روشهاى مختلف جنگ چريكى را فرا مىگرفتيم. استاد ما هم پيرمرد با تجربهاى بود و به كليهى سلاحهاى سبك روسى آشنا بود؛ از كلاشينكف گرفته تا تيربار گيرينف. من اولين بار بود كه كلاشينكف را مىديدم و كار كردن با آن برايم جالب بود؛ چون در دوران خدمت سربازى با اسلحهى ژ3 آشنا بودم و در ارتش ايران زمان شاه كليهى سلاحهاى سازمانى ساخت آمريكا بود و سلاحهاى روسى وجود نداشت. ما در اين پادگان كليهى رزمهاى چريكى، پارتيزانى و تاكتيكهاى نظامى را با اسلحهى كلاشينكف انجام مىداديم. بعد از پايان آموزشها نيز يك دورهى تيراندازى براى ما گذاشتند. من با اسلحه كلاش به خوبى تيراندازى مىكردم و هدفها را كاملاً مىزدم. روابط من و احمد فضائلى در مدت آموزش با استادمان بسيار دوستانه بود و علت رفاقت هم نماز خواندن ما و او بود. جالب است كه بدانيد در اين اردوگاه هيچ كدام از نيروهاى چريكى لبنانى و سورى نماز نمىخواندند و توجهى هم به نماز نداشتند، ولى اين استاد اسلحهشناسى تنها كسى بود كه در اردوگاه به انجام فريضهى نمازش اهميت مىداد و هرگز نمازش ترك نمى شد.
در مدتى كه ما در سوريه بوديم، يك روز خبر تأسفآورى از آقاى حيدرى (مهندس غرضى) راجع به ايران شنيديم و آن شهادت سيدعلى اندرزگو بود كه در ماه مبارك رمضان سال 1357 در تهران، خيابان ايران توسط نيروهاى ساواك به شهادت رسيد. ايشان يكى از مؤمنان و بندگان و مجاهدين نهضت اسلامى امام خمينى(ره) بود كه سالهاى زيادى از عمر خود را صرف مبارزه با رژيم شاه كرد.