خاطره اول :
« در اوايل جنگ ، يك روز حضرت آيت ا… خامنه اي كه در آن زمان نماينده حضرت امام (رحمه ا… عليه ) در شوراي عالي دفاع بودند در اهواز در جلسه اي حضور داشتند ، ( حسن باقري ) شركت كرد و پس از اينكه ركن دوم ارتش از آخرين وضعيت دشمن اطلاعات دادند ، فرمانده عمليات مي گويد : بگذاريد ركن دوم ما نيز از وضعيت دشمن برايتان مطالبي بگويد و ايشان برخاسته و با آن بيان رسا و شيوا و گيرايش ، نه تنها آخرين اطلاعات خام را از دشمن مطرح مي كنند ، بلكه به جمع بندي و تحليلي عميق مي پردازد و حركات احتمالي دشمن را در آينده نزديك بيان مي كند ، كه بسيار مورد تحسين و تعجب برادران مخصوصاً ( حضرت آيت ا… خامنه اي ) نماينده حضرت امام قرار مي گيرد.
خاطره دوم :
« در آغاز جنگ كه بني صدر ملعون و خائن در جبهه ها هم مي آمد ، من فرمانده عمليات خوزستان بودم. ما را به جلساتي كه راجع به جنگ بود راه نمي دادند. من با شهيد بزرگوار ( حسن باقري ) با تلاش مقام معظم رهبري كه نماينده حضرت امام (ره) در آن زمان بودند وارد جلسه شديم. در آن هنگام بني صدر با آن قيافه خاص خودش حضور داشت. وقتي كه نوبت ما شد ، اول وضعيت دشمن قرار بود گزارش شود ، سپس وضعيت خودي بيان گردد. به شهيد بزرگوار اشاره كردم و گفتم: « برو توضيح بده اين مطلب را ». من اين قسمت را از زبان مقام معظم رهبري عرض مي كنم ، آقا مي فرمايند: تا شما اشاره كردي كه حسن پاشو برو ، من ديدم كه يك جوان لاغر اندام و كوچولو پاشد بدون اينكه سر و ريشي ، محاسني داشته باشد ( البته ته ريش كمي داشت ). من دلم ناگهان ريخت. گفتم: « حالا اين بني صدر و اينها نشسته اند اين جوان چه مي خواهد بگويد ، تا آمد پاي تابلو ، آنتن را گرفت و شروع كرد وضعيت دشمن را منطقه به منطقه تشريح كرد كه : دشمن اينجا چند تانك دارد ، اينجا چه تيپ و لشكري مستقر است، آنجا خاكريز زدند ، اينجا ميدان مين و آنجا سيم خاردار ايجاد كرده اند ، هر چه زمان مي گذشت قلبم روشن تر و چهره ام بازتر مي شد ، مثل يك روحاني كه مثلاً وقتي پسرش مي خواهد به منبر برود نگران است كه آيا مي تواند از عهده اين منبر برآيد يا نه. من چنين حالي داشتم ولي هر چه بيشتر صحبت مي كرد من قيافه ام بازتر مي شد. » او در آن جلسه چنان گزارش دقيق ، مصور و خوبي ارائه داد كه همه حضار حتي خود بني صدر به شگفت درآمد كه اين جوان اين اطلاعات جالب را از كجا آورده است »
پي نوشت :
سايت تبيان استان همدان